پسرگل شیرین زبان 6 قهمقار
-روی لبه مبل راه میری،میگم مواظب باش میگی :من یه قهمقارم=قهرمان کلا هر کار خطرناکی که میگم نکن میگی :من یه قهمقارم -کانالهای تلویزیون رو بالا و پایین میکنم یک دفعه فریاد میکشی نزن جایی میخوام فوتبال ببینم ،بعد هم با هیجان فوتبال میبینی:پاس بده شوت کن ای بابا نشد. -تلویزیون داره کشتی نشون میده میگی بزار باشه میخوام ببینم چه جوریه با بابا سعید یاد بگیرم -من اگه برم مدرسه دلم برات تنگ میشه ها! -خرسی یک روز توی ماشین باباجوون جا مونده بود،تا شب سه چهار بار گفتی بریم بگیریمش و نشد،فرداش که اوردیمش خونهدیدم شب موقع خواب بهش میگی:خرسی نبودی دلم برات تنگ شده بود نگرانت بودم -نگران خودت نباش ،به جای مو...